معنی خوشبو کردن

لغت نامه دهخدا

خوشبو کردن

خوشبو کردن. [خوَش ْ / خُش ْ ک َ دَ] (مص مرکب) معطر ساختن. تعطّر. ترویح.خوشبو گردانیدن. خوشبوی کردن. (یادداشت بخط مؤلف): روزی بت را بیرون آوردند به درّ و گوهر مرصعکرده و بمشک و عنبر خوشبو کرده. (قصص الانبیاء).
از این جنبش آن بود مقصود من
که خوشبو کنم مجمر از عود من.
نظامی.
و نیز رجوع به خوشبوی کردن شود.


خوشبو شدن

خوشبو شدن. [خوَش ْ / خُش ْ، ش ُ دَ] (مص مرکب) تعطّر. (منتهی الارب). خوشبوی شدن. رجوع به خوشبوی شدن شود.

فارسی به انگلیسی

خوشبو کردن‌

Sweeten


خوشبو

Aromatic, Fragrant, Redolent, Savory, Savoury

حل جدول

خوشبو کردن

‌اطابه


خوشبو

سارای

اطیب

شمین


ماده‌ای خوشبو

عنبر


گلی خوشبو

یاسمن

فارسی به ایتالیایی

واژه پیشنهادی

خوشبو

عنبر آسا


کنایه از خوشبو کردن

عود بر آتش افکندن

فارسی به عربی

خوشبو

عطری، مشتم، معتدل، معطر، وردی

فرهنگ فارسی هوشیار

خوشبو

خوشبوی، بویا، طبیه

معادل ابجد

خوشبو کردن

1188

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری